888

حالم به دلایلی خیلی بد بود و گرفته بودم غمگین بودم . بعد مدتها یک روز خواهرم زنگ زد سرکار بودم گفت آقای ایکس میاد از تهران اموزش دف داره دیگه انلاین نرو بعدش من خیلی فک کردم برم یا نه مدتها ساز رو رها کرده بودم و خیلی چیزا بلد نبودم به مسئول اموزشگاه گفتم که میشه پیج این آقا رو بدید من کارشون رو ببینم و من بعد از بازدید پیجشون با کمال تعجب دیدم هیچ کار دف نوازی در پیجش نیست رفتم صاف گذاشتم کف دست طرف یعنی مسئول اموزشگاه گفتم اینکه دف نزده خلاصه بعدش هم به
همیشه دلم میخواست که روز تولدم در ارتفاعی از ابرها بایستم بالای یک بلندی سبز چند تا بادکنک رنگی هم دستم بود و اگر کیکی نبود یک دسته گل وحشی یا حتی یک دسته گیاه وحشی در حالیکه میخندیدم دنیارو نگاه میکردم و نفس عمیق میکشیدم به یک شونه مردونه تکیه بدم و لنز دوربین رو نگاه کنم و از ته دلم بخندم . ولی هیچ وقت چیزی نشد که بشه
یادم نیست ولی یک روز بعد از مدتها هی از دیگران انتظار داشتن با خودم گفتم دیگه قبل از هر کاری چشمامو ببندم به خودم بگم که اگر مثلا من فلان کار برای فلان ایکس کردم انتظار نداشته باشم جبرانی کنه که اگر نکرد ناراحت نشم . و فک میکنم کمی موفق بودم چون سطح انتظارم متعادل شد و خیلی کارا رو شاید برای دل خودم کردم بدون هیچ چشمداشتی . البته شاید مواردی بود که انتظار بر انگیز بود ولی مثل دفعات قبل خودمو برای لطف یا محبتی که براش جوابی باشه سرزنش نکردم و غمگین نکردم .

884

امروز صبح یک مریضی رو با ضعف و بی حالی و ادم اندام انتهایی تحویل گرفتیم ک سونوگرافی رد دی وی تی داشت . دیگه مریض موند تا رادیولوژیست بیاد . تو این حیث یک خانم جوانی اومد پیش همراش و داشتن صحبت میکردن یهو بلند گفت : " اگ خودش دکتره و نظر میده پس چرا اومده دکتر ؟؟ " واقعا به نظرم همینه مریض میاد خودش هم نظر پزشکی میده خب شما ک انقد بلدی و واردی و اینا چرا میای دکتر ؟؟؟
اپیزود اول : استادمون ک یک نسبت خیلی خیلی دور داریم و هنوز رابطمو حفظ کردم یک شب بهش زنگ زدم دیگه هی حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم رسید به اینکه تو خواهرت دانشگاه درس میده چرا نگفتیدگفتم اخه کار اصلی خواهر من شرکته اینجا به خاطر علاقه به تدریس میره گفت که پسرخاله خانومم اومده گفته ک خواهرت همکارشه و حرف زد پسر خوبیه دکترا داره من نصف حرفاشو گوش نکردم :)) اپیزود دوم : جمعه اقای استاد ک همکار خواهرم بود تو اینستا رکوئست داد :))

882

نیاز دارم ک بنویسم به شدت دلم گرفته و غم دارم نیاز دارم‌که بغضهای فروخورده دیروز و دیشب رو قورت بدم به دلایلی شکستم چند وقتی بود پژمرده بودم و دیروز کلا ریختم من فقط تو کار خدا موندم ک چطوری اون بالا نشسته من ازش یک چیزی خواستم دیروز فک کردم همه چیز از اون چیزی که خواستم شروع شده ولی چیزی جز توهین و تحقیر و بدبیاری نبود شبها ک‌نمیشد بخوابم و الان بیشتر از دیروز نمیشه که خوابید خسته ام خسته تر از همیشه کاش میشد داد بزنم اونقدر ک بمیرم
دیروز دایی دوستم اومد درمونگاه . گفت بابا دیگه هیچ ری اکشنی نداره و تحلیل رفته و دکتر تو خونه ویزیت کرده گفته که امیدی نیست و عفونت هم کرده و الان هم نیاز به ساکشن داره . گفت بیاریم اینجا گفتم چون سنش بالاست و اینجا درمونگاه دکتر اجازه داد اره بیار به دکتر گفتم گفت اوکیه عیب نداره بیارینش گفت اوردنش هم مکافاته و ببینم چجوری بیارم بعدش رفت و شبش مامان دوستم زنگ زد گفت دستگاه ساکشن یم و یکبار ساکشن شده فردا تو میای گفتم اره بین ساعت یازده تا دوازده میام

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Sadfghj غلت هاو ژیمناستیک کرمان موزیک مجله خبری فایوایران ، مرکزی برای ادیت جی تی ای فروش میل ورم آروین ARVIN MEALWORM skinbuy